جلو در دانشگاه وایساده بودیم داشتیم تذکر لسانی میدادیم.
یه دختر خانم بد حجاب نمیشه گفت که بی حجاب بود!!!!
به رضا دوستم اشاره کردم:((رضا!!رضا برو تذکر بده بهش!.
رضا خیلی آروم آروم نزدیک شد و خیلی آروم و متین به اون خانم تذکر لسانی داد که اینجا دانشگاه اسلامیه لطفا حجابتونو رعایت کنین بعد داخل بسین!!
اون خانم که انگار منتظر بود تذکر بشنوه و شروع کنه به دعوا گفت:((به شما هیچ ربطی نداره.زندگی هرکس به خودش مربوطه به شما ربطی نداره.جوجه ا!!!!
رضا اخماشو کرد توهم و گفت:اینجا اون طویله ای نیست که تو و جد آبادتو توش پرورش دادن!!!اگه میخوای اینطور بگردی باید برگردی طویله اونجایی که بهش تعلق داری!!!!
دختر قرمرز شده بود.رضا ادامه داد:تو جامعه اسلامی که سرنوشت همه به همدیگه مربوط میشه،به من چه و بتوچه معنی نداره!!!
نمیذاریم چهارتا دختر که کمبود محبت تو خانوادشون دارن و میخوان از پسر های جامعه محبت ببینن،هرطور دلشون میخواد برن و بیان.درضمن اینجا دانشگاهه سطل زباله نیست که اجازه بدم بری تو!!!اینجا جای یه مشت آشغال نیست!!!!
بعد طوری جلو در وایساد که نتونه دختر بره تو.
دختر با گریه رفت
بعد دوساعت با حجاب بهتری اومد.
از امربه معروف و نهی از منکر نترسید
درباره این سایت